آیا لامبروسو محصول زمان خودش بود؟

[ad_1]

سزار لومبروسو یا ایزویا مارکو لمبروسو در 6 نوامبر 1836 در ورونا در یک خانواده ثروتمند یهودی به دنیا آمد. او دانش را فقط در ایتالیا جستجو کرد و در دانشگاه های پادووا وین و پاریس از سال 1862 تا 1876 تحصیل کرد. در سال 1876 لومبروسو استاد بیماری های ذهن در دانشگاه پاویا منصوب شد. بعداً در سال 1896 و 1906 به ترتیب در استاد تورین روانشناسی جنایی و مردم شناسی جنایی در دانشگاه تورین شرکت کرد. لومبروسو همچنین مسئول پناهندگی روانی در بارسارو ایتالیا بود. در 9 اکتبر 1909 در تورین ایتالیا در سن 74 سالگی درگذشت.

کار لومبروسو عمدتاً بر اهمیت تحلیل مستقیم شخص در مطالعه جرم با استفاده از اندازه گیری های آماری و روش های داده های انسان شناختی اجتماعی و اقتصادی متمرکز شده است. وی این ایده را که توسط مکتب کلاسیک ایجاد شده رد کرد که جرم و جنایت از ویژگی های بارز انسان است. او با استفاده از مفاهیم فیزیولوژی که مجرمان از ویژگیهای بدنی متمایز برخوردارند او اوژنژی اولیه روانپزشکی داروینیسم اجتماعی نظریه فروپاشی موریل و وضعیت فرانسوی را برای توضیح نظریه های جنایی که مبتنی بر این عقیده بودند که جرم و جنایت به ارث می برد گنجانید. در حالی که ژنتیک هنوز مورد کاوش قرار نگرفته است لومبروسو درک اساسی از وجود ژن ها نداشته است اما با درک خصوصیات بدنی خارجی که می تواند برای یک جنایتکار مشاهده شود کار کرده است.

بنابراین لومبروسو مفهوم یک جنایتکار متولد شده از طریق نظریه های بیولوژیکی وی که ادعا می کند جنایتکار دارای برخی خصوصیات فیزیولوژیکی است رواج یافت. این تلاش لومبروسو برای پیش بینی شخصیت یا ویژگی های شخصیتی ویژگی های جسمی صورت یا بدن انسان بود. مرد جنایتکار لومباردو در کتاب خود از اصول تکامل داروینی برای حمایت از عقاید خود در مورد حقارت مجرمان به افراد صادق سیاه به سفید و زنان به مردان استفاده کرد. این سیاست های سلسله مراتب جنسی و نژادی را تقویت کرده است. اگرچه تحت تأثیر داروینیسم اجتماعی است که نشانگر این عقیده است که افراد یا گروهها ویژگیهای جسمی و روانی خاصی را ایجاد می کنند تا به آنها اجازه دهد کارآمدتر عمل کنند لومبروسو برابری را در نقش های جنسیتی درک نکرد. لومبروسو در مواجهه با بازسازی نقشهای جنسیتی در زمان حضور خود بسیار اذیت شد زیرا این متناسب با اعتقاد او به سلسله مراتب جنسی نبود که مردان در آن بیشتر جنبه جنایی دارند زیرا به طور کلی مردانه تر از زنان هستند.

در خط مقدم سردبیران جنایتکار لومبروسو به عنوان یک عامل ساده زیستی با ایده های ارتجاعی مورد انتقاد قرار گرفت. اکثر دانشمندان پس از جنگ جهانی دوم با نظریه های ژنتیک در مورد جنایتی که لومبروسو ارائه داد به خصوص پس از ظهور جنبش اصلاح نژادی به دلیل سهم تفکر ضروری بیولوژیکی موافق نبودند. در اثر مورخ ایتالیایی رنزو ویلا لومبروسو در پی شناسایی علائم انحراف روی بدن جنایتکار و ذهن جنایتکار بود که آن را در زمینه علم و پزشکی جنایی در قرن نوزدهم قرار می داد. در Born to Crime: Cesare Lombroso و ریشه های جرم شناسی بیولوژیکی مری گیبسون نتیجه گرفت که پیچیدگی نظریه لومبروسو باعث ایجاد تغییر در سیاست لیبرال و محافظه کارانه در سیستم عدالت کیفری ایتالیا شده است. این آثار در اصل نشان می دهد که آثار لومبروسو در زمان خود استاندارد بوده و مبتنی بر انگیزه های بشردوستانه بوده است. اما دانشمندان به جای رد انسان شناسی جنایی متوجه می شوند که در دامنه وسیع دانش علمی در قرن نوزدهم جایی برای آن وجود دارد. علاوه بر این لومبروسو با انتقال تمرکز از مطالعه قانونی جرم به مطالعه علمی جنایتکار اعتبار دارد.

گرچه لومبروسو یهودی بود و به طور مناسب به عنوان نژاد پرست طبقه بندی می شد اما عقاید وی با ایده های فاشیسم نازی یا ایتالیایی تفاوت نداشت. مخالفت فرانسه با لومبروسو از نظر ماهیت وطن پرست تر از هر اختلاف اساسی بود. به گفته مورخان لورن موچلی و مارك رنویل لومبروسو در زمان وجود خود از مفهوم آتویسم استفاده می كرد هنگامی كه پذیرش تکامل از طریق آموزه های چارلز داروین وجود داشت. اصطلاح آتویسم که از کلمه لاتین atavus گرفته می شود به طور کلی به معنای اجداد است که به گرایش به بازگشت به نوع اجداد اشاره دارد. از این رو یک فرد نابرابر با تعریف خود از نظر جسمی ظاهر می شود و طوری رفتار می کند که گویی او یک انسان بدوی یا اولیه است. رفتار غیرمنطقی آنها و بثوراتی که باعث می شود آنها درگیر جرم شوند نتیجه مستقیمی از صفات بدوی است.

در دوره لمبروسو درک نقش ژن ها محدود بود و بنابراین وی از خصوصیات بیرونی یا فنوتیپی برای تعیین خصوصیات بدنی موجود در مجرمان استفاده کرد. سعی کنید کسانی را که به نظر او کافر است توصیف کنید به عنوان ویژگی های ارتداد که با رفتار مجرمانه همراه است. وی اظهار داشت که استدلالهای وی مبنی بر متولد شدن بسیاری از مجرمان با تمایل خاص به موقعیتهای غیرقانونی که با علائم جسمی مشخص می شود یک گروه انسان شناسانه مجزا است (پارمل 1912). عقاید لومبروسو به مرحله فیتلتیك رفت و در آنجا اظهار داشت كه علائم جسمی جنایتكار متولد شده با علائم اختلال ژنتیك یا بیماری متفاوت است اما صفات غیر خشونت آمیز گذشته تكاملی است. بنابراین براساس عقاید لومبروسو جنایتکار متولد شده ویران می شود زیرا او در میان عادی متولد وحشی شده است. وحشیگری در کار لومبروسو در واقع معکوس با ویژگی های apish است که تقریباً شبیه به نخبگان اولیه است. هرچه فرد مقدس تر باشد احتمال اینکه در فعالیت های جنایتکارانه غوطه ور شود بیشتر محتمل است.

علائم جسمی که آنها به نمایش می گذارند به ما این امکان را می دهد که بفهمیم آنها از دور دور آمده اند. این علائم آلرژی جسمی پیشنهاد شده توسط لومبروسو برای تشخیص متخلف متولد شده شامل موارد زیر است: فک های بزرگ برآمدگی قدامی فک قد گونه ها پیشانی کم شیب دار بینی مسطح یا وارونه گوش های دسته دار گوش های شکم مانند یا لب های چربی چشم های هوس دار ریش یا طاسی لاغر عدم حساسیت به درد و بازوهای طولانی در رابطه با اندام تحتانی. در زمان وی تئوری احتیاط به عنوان نقطه عطفی مهم مورد استفاده در محاکمات کیفری قرار گرفت. وی با پیوند این صفات با مشاهدات بیولوژیکی وی بیشترین ایده را برای یک جنایتکار متولد شده با ویژگیهای فیزیولوژیکی یا تحریفات مشخص دارد. اعتقاد بر این بود که در حالی که اکثر مردم در حال توسعه بودند این افراد خشن بودند که به عقب نشینی اجتماعی یا تکاملی روی آوردند.

همچنین مشاهده شده است که لومبروسو برای بدست آوردن شواهد جسمی از صفات خود به خود از اندازه گیری جمجمه استفاده کرده است مطالعات وی تحت تأثیر فرانتس ژوزف گال پزشک آلمانی در اوایل قرن نوزدهم در رویکرد خود به فرینولوژی قرار گرفته است. گال با مطالعه شکل جمجمه مفهوم نظریه پردازی دره ای را ارائه کرد که بعداً علم فرانکولوژی به عنوان راهی برای درک شخصیت و رشد وجوه ذهنی و اخلاقی معرفی شد. مطالعات لمبروسو در مورد جرم و جنایت تحت تأثیر مطالعات وی در مورد شخصیت هایی مانند کرانیوگرافی و فیزیوگرافی قرار گرفت و از نزدیک با الهیات ارتباط داشت. لومبروسو از مطالعه جمجمه جنایتکاران برای شناسایی ماهیت غیرمعمول که با گرایش های جنایی و گرایش های جنایی در ارتباط بود استفاده کرد و سعی کرد ارتباطی بین خصوصیات روحی و جسمی پیدا کند. متأسفانه انجمنهای وی از نظر ننگ و یا ناهنجاریهای جسمی در مجرمان بسیار ناسازگار یا اصلاً حضور نداشتند و همین امر موجب تسلط نظریه ها بر اساس تأثیرات محیطی شد.

علاوه بر این لومبروسو دو نوع جنایتکار را شناسایی کرد. جنایتکار دیوانه و همچنین جنایتکار. به گفته لومبروز مجرمان خصوصیات جسمی یک دیوانه یا فرزند متولد دیوانه را نداشتند اما در یک جنایتی که بعدا در زندگی او رخ داد شرکت داشتند اما بیشتر به جنایات کمتر جدی توجه داشتند. وی همچنین آنها را به عنوان جنایتکارهای معمولی که تحت تأثیر تماس با سایر مجرمان استفاده از الکل و شرایط دیگر قرار گرفتند طبقه بندی کرد. به عبارت دیگر مجرمان در واقع به عنوان جنایتکار متولد نمی شوند بلکه تحت تأثیر شرایطی هستند كه آنها را مجرم می سازد.

توجه به این نکته حائز اهمیت است که عقاید لومبروسو در مورد تخریب و ارتباط او با جرم شناسی تحت تأثیر بندیکت آگوستین مورل روانپزشک فرانسوی در دهه 1860 بود که با نظریه چارلز داروین همسو شد که تخریب پاتولوژیک از ایده های طبیعی مانند تجزیه جسمی و روانی کنترل می شد اما ژنتیک و محیط زیست کنترل می شد. موریل نظریه خود را در مورد کاهش مشکلات روحی از اوایل زندگی تا بزرگسالی تدوین کرد و بعداً دید که نقص روحی آخرین مرحله روحی و روانی است که شامل بیماری روانی است. از طرف دیگر لومبروسو تئوری انحطاط مورل را با داروینیسم ترکیب کرد و در روانپزشکی اولیه که در نقش والنتین مگنان روانپزشک فرانسوی گسترش یافته بود موفق شد. نظریه انحطاط مگنان مبتنی بر اصل ژنتیکی بود و نوعی زیست شناسی تکاملی بود. دیدگاه لومبروسو در مورد جنایتکار متولد شده بازگشتی به وضعیت بی رحمی بدوی بود و در الگوی جدیدی از علل قرار گرفت.

در سمت جرم و جنایت زن لومبروسو نظر جنسی را در نظر گرفت زیرا معتقد به سلسله مراتب جنسی بود که از طریق اندازه گیری جمجمه زنان برای جستجوی آتویسم پشتیبانی می شد. وی نتیجه گرفت که متخلفان زن با علائم کمی از تخریب نادر هستند زیرا به دلیل غیرفعال بودن زندگی آنها کمتر از مردان رشد یافته اند. وی خاطرنشان كرد: زنان به طور طبیعی منفعل هستند و این شخصیت مانع از شكست آنها در قانون می شود (لومبروسو 1980). گزارش شده است که زنان نیز فاقد شعور و ابتکار عمل برای تبدیل شدن به مجرمان هستند. از این طرف توجه به این نکته ضروری است که در زمان وی بازسازی نقشهای جنسیتی هنوز رشد اولیه آن بود و لومبروسو به نقشهای برابر جنسیت اعتقادی نداشت. به گفته لومبروس زنانی که جنایتکارهای زنانه «هیولا» را به دنیا آورده اند بیشتر از جنس زنانه مرد بودند و ترکیبی از بدترین جنبه های زنانه مانند حیله گری و فریب با تمایلات جنایی و ظلم به مردان (Lombroso & Ferraro 1895).

لومبروسو اظهار داشت كه روسپی ها به گونه ای تحول پیدا كرده اند كه باعث می شود كه در هنگام قتل یا زنان خشونت آمیز یك نیروی خارق العاده آنها را به طور غیرعادی جذاب كنند. با مطالعه کرانیوم برای به دست آوردن اندازه گیری از مجرمین زن و محاسبه خال و خال کوبی زندانیان زن لومبروسو و فررو عمدتاً شاهد وجود دژنراسیون مانند جمجمه های تغییر شکل یا موهای سیاه ضخیم بودند اما عاملان این مطالعه با تئوری اتویسم سازگار نبودند. در حقیقت فقط تعداد معدودی نمایانگر نوع جنایی واقعی یا جنایتکار تولید شده بودند. این مطالعه تنها اقلیت کمی از مجرمان زن و بخش کمی بزرگتر روسپیان را در بر داشت که با داشتن چهار یا چند علامت تخریب در فیزیولوژی متخلف مطابقت داشت. در این مطالعه نمی توان مفهوم آتویسم را به طور دقیق نشان داد و به جای آن از جبرگرایی بیولوژیکی استفاده شد.

لومبروسو معتقد بود که محافظه کاری برای همه امور نظم اجتماعی برای زنان قوی تر است اما این نتیجه فرهنگ نبود. وی اظهار داشت: این گرایش به سمت استان باعث شده است که زنان نسبت به مردان نسبت به مردان بیشتر از قانون عمل کنند. علاوه بر این او توصیفی از حرکت تخم مرغ را در مقایسه با باغ وحش به کار برد تا ایده خود را برای رزرو قوی در زنان بیشتر کند (لومبروسو و فررو 1895). وی شاهد بود که زنان به دلیل نقش بیولوژیکی تعیین شده در کودکان علاقه مند به فرزندان زندگی بی ثبات و کم تحرک تر از مردان را پشت سر می گذارند. بر خلاف زنان مردان تنها نان آور خانواده به حساب می آمدند که در زمان او در اواخر قرن نوزدهم با این زندگی فعال و دشوار روبرو شد که باعث رشد بیشتر از زنان شد.

اگرچه نظریه وی نتیجه گیری کرد که زنان نسبت به مردان کمتر از جنایات عمل می کنند اما واضح است که موارد نادر از مجرمان زن وجود دارد و لمبروسو توضیح داد که فقدان غریزه مادری آنها غیرطبیعی است و این کمبود نشانه ای برای اثبات نزول مجرمان زن است. وی اظهار داشت: این زنان از نظر ژنتیکی مرد تر از زن بوده اند و نشان دهنده مخلوط غیر طبیعی از جنس ها است.

لومبروسو سعی کرد تفاوت بین مجرمان زن و مرد را به این ترتیب توضیح دهد که اختلافات جسمی می تواند دلیل این امر را بیان کند که چرا مردان فقط سیاستمدار یا رهبر قدرتمندی شدند بدون اینکه توجه به این واقعیت داشته باشند که زنان از دسترسی به این نوع دستاوردها در فرهنگ هایشان محروم هستند. وی به این واقعیت توجه نکرد که زنان در زمینه هایشان بسیار خلاق بودند. مشاهدات او اندازه گیری از زمان او بود زیرا نشان دهنده نقش تسلط مرد والدین و تعصب طبقاتی بود زیرا روشی که زنان طبقه کارگر زندگی می کردند ضمن توجه بیشتر به پایگاه طبقه متوسط ​​ نادیده گرفته می شدند.

کارهای لومبروسو در زمان وی بسیار مشهور بود و نوعی توضیحات علمی را ارائه می داد که از عقاید رایجی که افراد در زمان او داشته اند که یک جنایتکار از نظر ظاهری خاصی در مورد آنها وجود دارد پشتیبانی می کند. مردم به راحتی ویژگی های خاصی مانند چهره های نامتقارن چانه بیرون زده و درخشش تهدید را بد توصیف می کردند و ایده های ارائه شده توسط لومبروسو توجیه این نگرانی ها شد. همراه با اثبات علمی وی در طول روز مردم نظریه های وی را زیر سوال نمی برد.

بنابراین در بسیاری از کلمات براساس عقاید لومبروسو در مورد جرم و جنایت فطری شخصی که شخص دیگری را می کشد باعث درد دیگری می شود دزدی می کند و نبردها را تحریک می کند یک میراث ژنتیکی منتقل شده از طرف پیشینیان اوست. در نتیجه ادعاهای وی ما را به این نتیجه می رساند که این جنایات مقصر نیستند. این تفکر باعث می شود تا وجدان اراده و مهارتهای دیگر مانند عقل و قضاوت غایب شود و به راحتی بپذیرد که رفتار افراد توسط غرایز آنها مانند حیوانات دیکته می شود. تجاوز مرد را می توان با یک ببر وحشی مقایسه کرد که نمی تواند جلوی کشتار را بگیرد. از این دیدگاه لمبروسو این ایده را به وجود آورد که در جامعه ای که شامل این افراد باشد فقدان صلح و ادامه ناامنی و درگیری وجود داشته باشد.

در مقابل اگر این افراد ماهیت کیفری فطری داشتند و تنها راه متوقف یا محدود کردن این جنایت از طریق آموزش انتخابی برای افراد غیرقانونی صالح بود لومبروسو از استفاده از مجازات اعدام غافل نبود بلکه به رفتار انسانی با مجرمان اعتقاد داشت. عقاید وی در زمان خود واقعاً زیر سؤال نرفت اما همان تئوری توسط نظریه پردازان فاشیست و نازی به عنوان ابزاری برای از بین بردن تعداد زیادی از افراد که معتقد بودند از طریق تخریب جنایتکار هستند متولد شد.

در حالی که مردم عادی تئوری های لومبروسو را تحسین می کردند شک و تردید شروع به تولید مثل در جامعه علمی کرد. استفن جی گولد با طنز اظهار داشت: اگر بعضی از مردان مانند میمون به نظر برسند اما میمون ها با مهربانی هستند پس این استدلال با شکست مواجه می شود. سپس لومبروسو مجبور شد بخش اعظم از وقت خود را صرف اثبات جنایت در حیوانات کند. لومبروسو تحت تأثیر موقعیت فرانسه ایجاد شده توسط آگوست کامت موضع مثبتی گرفت که علم از متافیزیک و شاخه اخلاقی جدا شده است و بررسی این موضوع مهم بود که چیست نه آنچه باید باشد. قانونی دیگر که لومبروسو بسیار تحت تأثیر قرار گرفت قانون بیوژنتیکی بود که وی برای تقویت عقیده خود مبنی بر اینکه بعضی از جنایتکاران ضربات تکاملی در اوایل کثیف بودند استفاده می کند. مطابق این قانون خاص ارگانیسم ها در تکامل فردی (رشد جنین) تاریخ تکاملی تکامل گونه ها (تکامل سویه ها) را تکرار می کنند.

روانپزشکی زودرس تأثیر زیادی بر لومبروسو گذاشت و اظهار داشت که یک مرد نبوغ در اصل منحرف شده است و جنون او نوعی جبران تحول تکاملی برای رشد بیش از حد فکری است (لومبروسو 1894). به دلیل سطح نامتناسبی جنون و همچنین جنایت در آسایشگاه روانپزشکان و پزشکان زندان گمانه زنی کردند که آیا ارتباطی بین جرم و جنون وجود دارد یا خیر. لومبروس پیوند کلی برای پیوند همجنسگرایی و رفتار جنایی پیشنهاد داد. پیش از این که ایده لومبروسو در مورد رابطه جنایی متولد شده با خصوصیات جسمی هیچ پزشک یا روانپزشکی آلمانی جمجمه های جنایتکار را اندازه گیری نکرده باشد. اما با پیشینه کار روابط رابطه جنون و جنایتی که به وی ارائه شد لومبروسو در مفهوم آتویسم و ​​جبرگرایی بیولوژیکی با رفتار مجرمانه ناهنجاریها را درج کرد.

در اوایل کار خود او یک ماتریالیست قوی بود و اعتراف کرد که هر نیرویی که به ماده و روح تعلق داشت انتشار مغز است. او حتی با توجه به آموزش علمی به شدت مخالف معنویت بود. بعداً وی پس از تحقیقات گسترده در مورد Eusapia Palladino مجبور شد دیدگاه های خود را تغییر دهد زیرا وی اظهار داشت پدیده هایی مانند ظهور ظواهر شخص متوفی و ​​اشکال موجود در همان زمان از این رو خارج از توان یک شخص برای اجرای آن بودند. وی اظهار داشت: مهم است که این واقعیت ها را جدی بگیریم تا حوادثی را که توسط نیروهای روانی تأثیر گرفته است توضیح دهیم. به عنوان بنیانگذار مکتب مثبت حقوق جزا ایده های لمبروسو از ماتریالیسم بیرون کشیده شد و بیشتر از موقعیت اجتناب ناپذیر متمرکز شد. مکتب عقاید او این بود که رفتار جنایتکاران ناشی از تمایلات اجتناب ناپذیر است که توسط قانون اساسی ارگانیک فرد تعریف شده است.

به نوعی لومبروسو چنان تحت تأثیر بسیاری از زمینه های مختلفی بود که در زمان خود مانند فیزیولوژی روانشناسی داروینیسم اجتماعی و نظریه تخریب ریشه یابی پیدا کرد که توانست همه آنها را در مطالعات خود درباره جرم شناسی بکار برد. او وارد مطالعات علمی جنایی شده بود و قبلاً به جنبه های حقوقی توجه کرده بود. وی با رویکردی که به بررسی جنبه ژنتیکی جرم و جنایت پرداخته به معرفی روش های اصلاح نژادی که می تواند از آن به نفع مردم استفاده شود برای اطمینان از بقا کمک کرد اما می تواند مانند پرونده نازی ها جایی که کسانی که از نژاد اشتباه دیده می شدند سوء استفاده شوند.

کار لومبروسو نشانه آغاز مطالعات دقیق جرم و جنایات است. اگرچه نظریه های وی در مورد اتویسم منسوخ شده و غیرقابل اعتماد تلقی می شود این واقعیت که وی به طور جداگانه جنایتکار را مورد مطالعه قرار داد زمینه ای برای مطالعات دقیق تر و پیچیده تر برای درک ماهیت جنایتکار فراهم می کند. این عادلانه نیست که بگوییم وی تئوری های ساده ای در مورد جرم و جنایت ارائه داده است اما با استفاده از علم و فناوری محدود می توان گفت که او بیشترین چیزی را که در دسترس او بود به کار برد. او مطالعات جرم را به سمت بسیاری از شاخه های مجزا جرم شناسی مدرن سوق داده است. وی با بیان اینکه او فقط در زمان خودش دانشمند جنایی بوده است می گوید نظریه های وی هنوز دانشمندان را درگیر نکرده است تا در زمینه تحقیقات جنایی عمیق تر بگردند تا رشته های بیشتری را برای اکتشافات علمی فراهم کنند که اینک هم اکنون اتفاق می افتد.

[ad_2]

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا