معرفی فیلم پالپ فیکشن
فیلم پالپ فیکشن (Pulp Fiction)، شاهکار بی نظیر کوئنتین تارانتینو، فیلمی جنایی و پر از داستان های درهم تنیده است که در سال ۱۹۹۴ اکران شد و خیلی زود اسم و رسمی برای خودش دست و پا کرد. این فیلم نه فقط یه اثر سینمایی معمولیه، بلکه یه تجربه سینمایی خاصه که با روایت غیرخطی، دیالوگ های بامزه و عمیق، و شخصیت های نمادینش، هنوز بعد از این همه سال، حرف اول رو تو خیلی از بحث های سینمایی می زنه.
وقتی صحبت از فیلم های هالیوود می شه که سبک و سیاق رو تغییر دادن، حتماً اسم داستان عامه پسند یا همون پالپ فیکشن میاد وسط. این فیلم، با یه کارگردان خلاق مثل کوئنتین تارانتینو، اومد و کلیشهها رو شکست. یه عالمه شخصیت عجیب و غریب که زندگیشون به هم گره می خوره، کلی اتفاق تصادفی، دیالوگ هایی که هر کدومش یه دنیا حرف داره، و یه عالمه خشونت که با طنز سیاه قاطی شده، همه و همه دست به دست هم دادن تا پالپ فیکشن بشه چیزی که امروز می شناسیمش؛ یه اثر هنری که فقط یه فیلم نیست، یه فرهنگه! تو این مقاله، قراره با هم بریم ته و توی این فیلم دربیاریم و ببینیم چرا اینقدر خاص و موندگاره.
پالپ فیکشن: یک شناسنامه برای آشنایی بیشتر
قبل از اینکه بریم سراغ جزئیات فیلم و بفهمیم چرا پالپ فیکشن اینقدر سروصدا کرده، بد نیست یه نگاه کلی به شناسنامه این اثر بندازیم. این فیلم یه جوری ساخته شده که از همون لحظه اول، شما رو درگیر می کنه و اجازه نمی ده ازش چشم بردارید. تارانتینو با هوشمندی خاص خودش، تمام عناصر سینمایی رو جوری کنار هم چیده که یه تجربه منحصربه فرد برای تماشاگر رقم بخوره.
| نام اصلی | Pulp Fiction |
|---|---|
| نام فارسی | داستان عامه پسند |
| کارگردان | کوئنتین تارانتینو |
| نویسندگان | کوئنتین تارانتینو، راجر اوری |
| بازیگران اصلی | جان تراولتا، ساموئل ال. جکسون، اوما تورمن، بروس ویلیس، وینگ ریمز، تیم راث، هاروی کایتل، کریستوفر واکن |
| سال اکران | ۱۹۹۴ |
| ژانر | نئو-نوآر، جنایی، کمدی سیاه، درام |
| جوایز مهم | نخل طلای جشنواره کن، جایزه اسکار بهترین فیلم نامه غیراقتباسی |
داستان عامه پسند: چرا این روایت عجیب اینقدر جذابه؟
اگه تا حالا پالپ فیکشن رو ندیدید یا حتی اگه دیدید ولی هنوز گیجید که داستانش چطوری پیش می ره، تنها نیستید! یکی از خاص ترین چیزها درباره این فیلم، روایت غیرخطی اونه. یعنی چی؟ یعنی تارانتینو نیومده داستان رو از اول تا آخر خطی و پشت سر هم تعریف کنه. مثل یه پازل بزرگ می مونه که تکه هایش قاطی شده و شما باید خودتون اون ها رو کنار هم بذارید تا تصویر کامل رو ببینید. همین خاص بودن تو روایت داستان، یه بخش بزرگ از جذابیت پالپ فیکشن رو تشکیل می ده.
گره خوردن چند زندگی تو دل لس آنجلس
فیلم پالپ فیکشن در اصل سه تا داستان اصلی داره که به ظاهر جدا از هم به نظر می رسن، اما در واقعیت زندگی شخصیت ها تو این داستان ها به طرز عجیبی به هم گره خورده. این داستان ها شامل ماجراهای وینسنت وگا (جان تراولتا) و میا والاس (اوما تورمن) می شه، بعد داستان بوچ کولیج (بروس ویلیس) و اون ساعت معروف، و در آخر ماجراهای جولز وینفیلد (ساموئل ال. جکسون) و وینسنت تو یه رستوران. تارانتینو این داستان ها رو جوری روایت می کنه که زمان توشون مدام بالا و پایین می ره. یهو می بینید تو گذشته اید، یهو تو آینده و دوباره برمی گردید به حال. این ساختار پیچیده، باعث می شه که هر بار که فیلم رو می بینید، یه چیز جدید کشف کنید و بیشتر از قبل لذت ببرید.
مهم اینه که این بهم ریختگی زمانی، نه تنها گیج کننده نیست، بلکه فیلم رو پویاتر و جذاب تر می کنه. انگار تارانتینو می خواسته بهمون بگه که زندگی همینه؛ یه عالمه اتفاق بی ربط که یهو به هم ربط پیدا می کنن و سرنوشت آدم ها رو عوض می کنن. همین ساختارشکن بودن و کنار گذاشتن قوانین معمول داستان گویی، پالپ فیکشن رو به یه اثر انقلابی تو سینما تبدیل کرده.
شخصیت هایی که از یاد نمی رن و بازی هایی که ترکوندن!
یکی از برگ های برنده پالپ فیکشن شخصیت های خفن و به یادماندنی اونه. هر کدومشون یه جورایی خاصن و بازیگرهایی که نقشاشون رو بازی کردن، واقعاً سنگ تموم گذاشتن. این شخصیت ها انقدر واقعی و ملموس هستن که حتی با اینکه خلافکارن، باهاشون همذات پنداری می کنی و دوستشون داری. بیاین یه نگاهی به چند تا از اصلی ترین هاشون بندازیم:
وینسنت وگا (جان تراولتا): رقص با شیطان و بازگشتی از دنیای گمنامی
یادتونه جان تراولتا تو دهه های ۷۰ و ۸۰ چه سوپراستاری بود؟ خب، تو دهه ۹۰ یه کم افت کرده بود. اما وقتی نقش وینسنت وگا، این آدمکش خونسرد و باحال رو تو پالپ فیکشن بازی کرد، دوباره برگشت به اوج! وینسنت یه آدمکش حرفه ایه که همیشه در حال کشیدن سیگار و فکر کردن به چیزهای عجیب غریبه. اون صحنه رقصش با میا والاس تو رستوران، خودش یه کلاس درسه! بازی تراولتا تو این نقش انقدر خوب بود که نه تنها خودش رو دوباره مطرح کرد، بلکه کاراکتر وینسنت رو هم برای همیشه تو ذهن ها موندگار کرد. می گن تارانتینو این نقش رو برای تراولتا ننوشته بود، اما وقتی انتخاب شد، گفت عالیه! حالا می تونیم رقص جان رو هم ببینیم!
جولز وینفیلد (ساموئل ال. جکسون): مردی با کلام خدا و راه رستگاری
ساموئل ال. جکسون با نقش جولز وینفیلد، یه آدمکش دیگه ای که رفیق وینسنت هست، واقعاً ترکوند. جولز یه شخصیت فوق العاده کاریزماتیک و پر از حرفه. دیالوگ های معروفش، به خصوص مونولوگ حزقیال ۲۵:۱۷ که قبل از کشتن آدما می خونه، برای همیشه تو تاریخ سینما ثبت شد. تحول شخصیتی جولز تو فیلم، از یه قاتل بی رحم به کسی که دنبال رستگاریه، از جذاب ترین بخش های داستانه. اون ایمانش به معجزه و تصادفی نبودن اتفاقات، یکی از تم های اصلی فیلمه که تارانتینو خیلی قشنگ نشونش داده.
میا والاس (اوما تورمن): رمزآلود و خفن!
میا والاس، زن رئیس باند تبهکار، مارسلوس والاس، شخصیتیه که با اوما تورمن حسابی جون گرفت. میا یه زن مرموز، جذاب و با اعتماد به نفسه که با رفتارهای غیرمنتظره اش، صحنه های فراموش نشدنی رو خلق می کنه. رقصش با وینسنت، اوردوز کردنش و اون صحنه تزریق آدرنالین به قلبش، همه و همه نشون دهنده جنون و بی باکی این شخصیته. اوما تورمن با بازی خاصش، میا رو به یکی از نمادهای پالپ فیکشن تبدیل کرد.
بوچ کولیج (بروس ویلیس): بوکسوری که دنبال آرامشه
بوچ کولیج، یه بوکسور بازنشسته که می خواد از دست مارسلوس والاس فرار کنه، نقش کلیدی تو یکی از داستان های فیلم داره. بروس ویلیس، که اون موقع هم یه ستاره مطرح بود، با بازی تو این نقش نشون داد که می تونه فراتر از فیلم های اکشن ظاهر بشه. داستان بوچ و اون ساعت طلایی خانوادگیش، یه جورایی نماد تلاش برای رهایی و رستگاری شخصیه. تصادف ها و اتفاقاتی که سر راه بوچ قرار می گیرن، سرنوشتش رو تغییر می دن و اون رو به سمت یه مسیر جدید می برن.
همین شیمی بین این بازیگرا و قدرت بازیگریشون باعث شد که پالپ فیکشن یه اثر بی تکرار بشه و تماشاگرها با هر کدوم از شخصیت ها یه جور ارتباط خاص برقرار کنن. انگار تک تکشون واقعی هستن و دارن همین الان تو دل لس آنجلس زندگی می کنن.
دیالوگ های تارانتینویی: حرف هایی که می چسبه به جون آدم!
اگه پالپ فیکشن رو دیده باشید، می دونید که دیالوگ ها تو این فیلم فقط حرف زدن عادی نیستن، یه جورایی خودشون یه هنر جداگونه ان. تارانتینو تو این زمینه استاد به تمام معناست. دیالوگ های پالپ فیکشن جوری نوشته شدن که هم خیلی واقعین، هم بامزه ن، هم پر از عمقن و هم پر از ارجاعات به فرهنگ عامه. این دیالوگ ها انقدر قوین که می تونن ساعت ها شما رو به فکر فرو ببرن یا از خنده روده برتون کنن.
از همبرگر رویال با پنیر تا معجزه الهی!
فکر کنم همه اون گفت وگوی معروف بین وینسنت و جولز رو درباره همبرگر رویال با پنیر تو پاریس یادشونه. یه بحث ساده درباره یه ساندویچ، ولی با یه عالمه جزئیات بامزه که می تونست ساعت ها ادامه پیدا کنه. یا مثلاً مونولوگ حزقیال ۲۵:۱۷ جولز قبل از اینکه آدما رو بکشه. این مونولوگ فقط یه سری جمله مذهبی نیست، در واقع داره تحول شخصیت جولز رو نشون می ده و بهمون می گه که اون داره با خودش کلنجار می ره.
یه مثال دیگه، بحث مساژ پا بین وینسنت و جولز. شاید به نظر مسخره بیاد، ولی همین بحث های به ظاهر بی اهمیت، شخصیت پردازی رو عمیق تر می کنن و به ما نشون می دن که این آدما، حتی با اینکه خلافکارن، مثل بقیه آدما دغدغه های عجیب و غریب خودشون رو دارن.
دیالوگ های پالپ فیکشن فقط حرف زدن نیستن، اونا خودشون بخشی از داستان و شخصیت پردازی هستن که فیلم رو اینقدر موندگار کردن.
تارانتینو با این دیالوگ ها نشون می ده که چقدر به جزئیات اهمیت می ده و چطور می تونه از یه گفت وگوی ساده، یه دنیا معنی بیرون بکشه. این دیالوگ ها انقدر قوی هستن که حتی اگه فیلم رو هم نبینی، با شنیدن چندتاشون می فهمی داری درباره پالپ فیکشن صحبت می کنی. این همون چیزیه که تارانتینو رو تو دیالوگ نویسی منحصر به فرد می کنه و آثارش رو متمایز از بقیه فیلم ها می کنه.
تم ها و مفاهیم پنهان: رستگاری، تصادف و یه جور اخلاق خاص!
پالپ فیکشن فقط یه فیلم جنایی باحال نیست، یه لایه عمیق تر هم داره که پر از مفاهیم فلسفی و انسانیه. تارانتینو با زیرکی خاص خودش، تم های مهمی مثل رستگاری، نقش تصادف تو زندگی و دیدگاه خودش به اخلاق رو تو دل داستان های درهم تنیده اش جا داده. این مفاهیم باعث می شن که فیلم فقط یه سرگرمی نباشه، بلکه شما رو به فکر فرو ببره.
رستگاری: راهی که جولز انتخاب کرد
شاید یکی از پررنگ ترین تم های فیلم، بحث رستگاری باشه. شخصیت جولز، با بازی بی نظیر ساموئل ال. جکسون، نماد این تمه. اون تو ابتدای فیلم یه آدمکش بی رحمه که فقط کارش رو انجام می ده. اما وقتی تو یه صحنه معجزه آسا از شلیک گلوله ها جون سالم به در می بره، تصمیم می گیره مسیر زندگیش رو عوض کنه و دنبال رستگاری بره. این اتفاق، یه جور تلنگر روحانی براش می شه و اون رو از دنیای خشونت جدا می کنه. پایان فیلم هم که می بینیم جولز چطور با پامپ کین و هانی بانی برخورد می کنه و بهشون فرصت دوباره می ده، اوج این تحول و رستگاریه.
تصادف: وقتی سرنوشت باهات بازی می کنه!
نقش تصادف تو پالپ فیکشن خیلی پررنگه. انگار تارانتینو می خواد بگه زندگی پر از اتفاقات غیرمنتظره اس که می تونن مسیر آدم رو کلاً عوض کنن. مثلاً، اوردوز کردن میا والاس که وینسنت رو مجبور می کنه یه سری کارای عجیب انجام بده تا نجاتش بده. یا اینکه نامزد بوچ ساعت طلایی مهمش رو تو خونه جا می ذاره و بوچ مجبور می شه برگرده و همین برگشتن باعث می شه با وینسنت روبرو بشه و سرنوشتش عوض بشه. حتی اون صحنه ای که وینسنت و جولز تو رستوران با دزدها روبرو می شن، یه تصادف محضه. تارانتینو با این اتفاقات تصادفی نشون می ده که زندگی چقدر غیرقابل پیش بینیه و چطور یه لحظه می تونه همه چی رو زیر و رو کنه.
اخلاق در دنیای تارانتینو
تارانتینو تو پالپ فیکشن یه جور نگاه خاص به اخلاق و پیامدهای اعمال داره. اون قضاوت نمی کنه، فقط نشون می ده. شخصیت ها کارهای خلاف انجام می دن، اما با دغدغه های انسانی خودشون هم درگیرن. رستگاری جولز، کشته شدن وینسنت (که به معجزه اعتقاد نداشت و مسیرش رو ادامه داد)، یا نجات پیدا کردن بوچ، همه نشون دهنده یه جور کارما تو دنیای تارانتینوئه. انگار هر کسی به اون چیزی که لایقشه، می رسه، ولی نه به روشی که انتظارش رو داره. این نگاه پیچیده به اخلاق، فیلم رو از یه داستان جنایی ساده فراتر می بره و بهش عمق بیشتری می ده.
امضای تارانتینو: خشونت با چاشنی طنز و کلی ارجاع باحال!
تارانتینو یه امضای خاص خودش رو تو فیلم سازی داره که تو پالپ فیکشن هم خیلی پررنگ دیده می شه. سبک اون فقط یه داستان نیست، یه تجربه بصری و شنیداریه که شما رو حسابی تو خودش غرق می کنه. ترکیب های عجیب و غریب، دیالوگ های خاص و ارجاعات بی پایان، همه و همه نشونه هایی از نبوغ تارانتینو هستن.
ترکیب عجیب خشونت و طنز سیاه
یکی از چیزایی که پالپ فیکشن رو متفاوت می کنه، اینه که تارانتینو چطوری خشونت رو با طنز سیاه قاطی می کنه. صحنه های خشونت آمیز تو فیلم کم نیست، اما هیچ وقت حس ناخوشایند یا بی دلیل بودن بهت دست نمی ده. مثلاً اون صحنه معروف که ماروین تو ماشین کشته می شه و وینسنت و جولز باید ماشینو تمیز کنن، در عین حال که خشونت بار و شوکه کننده ست، با دیالوگ های بامزه شون یه جورایی خنده دار هم می شه. این ترکیب غیرمعمول باعث می شه تماشاگر همزمان هم شوکه بشه، هم بخنده و هم فکر کنه. این همون امضای تارانتینوئه که خشونت رو نه برای شوک، بلکه برای نشون دادن absurdity (پوچی) و تناقض زندگی به کار می بره.
ارجاعات فرهنگی و سینمایی: هر گوشه یک اشاره!
تارانتینو یه جورایی دایره المعارف فیلم و فرهنگ عامه ست و تو پالپ فیکشن هم حسابی از این دانشش استفاده کرده. اسم پالپ فیکشن خودش اشاره به مجله ها و رمان های ارزان قیمت و عامه پسند دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی داره که پر از داستان های جنایی و خشونتی بودن. صحنه های فیلم هم پر از ارجاعات ریز و درشته: از دکوراسیون رستوران Jack Rabbit Slim’s که شبیه رستوران های دهه ۵۰ آمریکاست و گارسون هاش مثل مرلین مونرو و الویس لباس پوشیدن، تا حرکات رقص وینسنت و میا که ادای دین به فیلم های کلاسیکه.
همین ارجاعات باعث می شه که فیلم برای علاقه مندان به سینما و فرهنگ عامه، یه جور گنجینه باشه و هر بار که می بینیش، یه چیز جدید کشف کنی. انگار تارانتینو داره باهات بازی می کنه و تو رو به یه سفر تو دنیای مورد علاقه اش می بره.
اون چمدون مرموز چی توش بود؟ مک گافین معروف!
یکی از جذاب ترین رازهای پالپ فیکشن، محتویات اون چمدون مرموزه که وینسنت و جولز دنبالشن. تارانتینو هیچ وقت به ما نشون نمی ده تو چمدون چیه، فقط یه نور طلایی ازش بیرون می زنه. همین باعث شده کلی تئوری های مختلف درباره محتویاتش مطرح بشه: بعضیا می گن الماس های فیلم سگ های انباری (فیلم قبلی تارانتینو)، بعضیا می گن لباس طلایی الویس و بعضی ها حتی می گن روح مارسلوس والاس! اما خود تارانتینو گفته که محتویات چمدون هر چیزیه که تماشاگر می خواد باشه.
تارانتینو با هوش و ذکاوت خاص خودش، یه چمدون خالی رو تبدیل به یکی از جذاب ترین مک گافین های تاریخ سینما کرد؛ مهم نیست توش چی بود، مهم اینه که چقدر برای شخصیت ها مهم بود و داستان رو جلو می برد.
این چمدون یه نمونه عالی از مک گافین تو سینماست. مک گافین یه شیء یا اتفاقه که برای شخصیت ها خیلی مهمه و اونا رو تو داستان به حرکت درمیاره، اما برای تماشاگر واقعاً مهم نیست توش چیه یا چیه، فقط یه بهونه س برای پیشبرد داستان. تارانتینو با این ترفند، کاری کرده که چمدون پالپ فیکشن برای همیشه تو ذهن سینمادوست ها یه راز جذاب باقی بمونه.
موسیقی متن: پلی لیستی که به فیلم جون داد!
اگه قرار باشه از یه چیز دیگه پالپ فیکشن تعریف کنیم، اون موسیقی متن فوق العاده شه. تارانتینو به جای اینکه سفارش بده برای فیلمش آهنگسازی کنن، رفته سراغ آهنگ های قدیمی و باحال پالپ و کلاً فضای فیلم رو عوض کرده. این انتخاب آهنگ ها انقدر هوشمندانه بوده که هر کدومشون یه جورایی با صحنه میکس شدن و به فیلم یه روح خاص دادن.
انتخاب های هوشمندانه و آهنگ های به یادماندنی
از همون لحظه اول که فیلم شروع می شه و آهنگ Misirlou با اون گیتار خفنش می زنه، می فهمی با یه فیلم معمولی طرف نیستی. این آهنگ یونانی با اجرای دیک دیل، تو تیتراژ آغازین فیلم می ترکونه و یه جوری شما رو آماده می کنه برای ماجراهایی که در پیشه.
بعد می رسیم به اون صحنه رقص نمادین وینسنت و میا. آهنگ You Never Can Tell از چاک بری، انقدر با این صحنه جوره که انگار از اول برای همین صحنه ساخته شده. اوما تورمن اولش راضی نبود، ولی تارانتینو گفت بهم اعتماد کن، این آهنگ عالیه! و واقعاً هم حق باهاش بود. این صحنه رقص، با این آهنگ، یکی از به یادماندنی ترین لحظات فیلمه.
آهنگ های دیگه ای هم تو فیلم هستن که هر کدومشون به یه صحنه خاص هویت دادن، مثل:
- Misirlou (تیتراژ آغازین)
- You Never Can Tell (رقص وینسنت و میا)
- Jungle Boogie
- Bullwinkle-Part II (هنگام تزریق هروئین وینسنت)
- Surf Rider (تیتراژ پایانی)
این لیست آهنگ ها، نه فقط یه سری موزیک، بلکه خودشون بخشی از شخصیت فیلم هستن. تارانتینو با انتخاب این آهنگ ها نشون می ده که چقدر به جزئیات اهمیت می ده و چطور می تونه با یه پلی لیست ساده، یه فضای خاص و منحصربه فرد برای فیلمش ایجاد کنه. همین موسیقی ها باعث شدن پالپ فیکشن فراتر از یه فیلم باشه و به یه تجربه صوتی و تصویری کامل تبدیل بشه.
جوایز و تأثیرات: میراثی که سینما رو تکون داد!
پالپ فیکشن فقط یه فیلم محبوب تو دل مردم نبود، تو دنیای منتقدا و جشنواره ها هم حسابی سروصدا کرد و کلی جایزه برد. این موفقیت ها، نه تنها برای خود تارانتینو یه نقطه عطف بود، بلکه مسیر سینمای مستقل رو هم برای همیشه تغییر داد.
نخل طلای کن و اسکار بهترین فیلم نامه
یکی از بزرگترین افتخارات پالپ فیکشن، بردن جایزه نخل طلا تو جشنواره کن ۱۹۹۴ بود. این جایزه، یکی از معتبرترین جوایز سینمایی دنیاست و وقتی یه فیلم مستقل مثل پالپ فیکشن اونو می بره، نشون می ده که چقدر نوآورانه و تأثیرگذار بوده.
بعد از اون، فیلم تو مراسم اسکار هم گل کاشت. پالپ فیکشن نامزد ۷ جایزه اسکار شد، از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر نقش اول برای جان تراولتا، ساموئل ال. جکسون و اوما تورمن. در نهایت، تارانتینو و راجر اوری تونستن جایزه اسکار بهترین فیلم نامه غیراقتباسی رو ببرن که کاملاً حقشون بود. این جوایز، اعتبار پالپ فیکشن رو دوچندان کرد و اونو تو لیست شاهکارهای تاریخ سینما قرار داد.
پالپ فیکشن چطور سینما رو تغییر داد؟
تأثیر پالپ فیکشن روی سینما، واقعاً بی سابقه بود. این فیلم راه رو برای یه عالمه فیلمساز مستقل جدید باز کرد که جسارت پیدا کردن داستان هاشون رو به روش های غیرخطی و با دیالوگ های خاص روایت کنن. پالپ فیکشن نشون داد که لازم نیست حتماً یه بودجه فضایی داشته باشی یا از فرمول های هالیوودی پیروی کنی تا یه فیلم موفق و تأثیرگذار بسازی.
منتقدا هم که عاشقش شدن. راجر ایبرت، یکی از معروف ترین منتقدان سینما، به پالپ فیکشن امتیاز کامل ۴ از ۴ داد و اونو تأثیرگذارترین فیلم دهه ۹۰ دونست. اون می گفت: فیلم به قدری به خوبی نوشته شده است که دوست دارید آن را به نویسندگانی که از فرمول های کلاس های آموزشی استفاده می کنند، نشان دهید و به آن ها بفهمانید که چه طور باید فیلمی موفق ساخت.
راجر ایبرت، منتقد افسانه ای، پالپ فیکشن رو تأثیرگذارترین فیلم دهه ۹۰ می دونست، و حق هم داشت؛ این فیلم یه انقلاب بود!
این فیلم نه تنها یه موفقیت تجاری بزرگ بود، بلکه تو فرهنگ عامه هم حسابی نفوذ کرد. دیالوگ هاش، صحنه هاش و حتی استایل لباس پوشیدن شخصیت ها، همه و همه تبدیل به نماد شدن و هنوز هم بعد از این همه سال، تو فیلم ها، سریال ها و حتی مکالمات روزمره بهشون اشاره می شه. پالپ فیکشن واقعاً یه پدیده فرهنگی بود که سینما رو یه قدم جلوتر برد.
پشت صحنه و نکات خفن پالپ فیکشن که شاید نمی دونستید!
مثل خیلی از فیلم های بزرگ، پالپ فیکشن هم کلی داستان و نکته بامزه پشت صحنه داره که شنیدنشون خالی از لطف نیست. این نکات نشون می دن که چطور یه ایده خلاقانه می تونه با جزئیات ریز و درشت، تبدیل به یه شاهکار بشه.
مونولوگ معروف جولز: از کجا اومده بود؟
همون مونولوگ حزقیال ۲۵:۱۷ جولز که قبل از کشتن آدما می خوند، در واقع از کتاب مقدس نیست! تارانتینو این دیالوگ رو از یه فیلم رزمی ژاپنی به اسم بادیگارد (The Bodyguard) محصول ۱۹۷۶ با بازی سانی چیبا گرفته بود. البته تارانتینو تغییرات کوچیکی توش ایجاد کرده بود. حتی قرار بود این مونولوگ رو تو فیلم از غروب تا طلوع (From Dusk Till Dawn) از زبان هاروی کایتل بشنویم، اما خوشبختانه سر از پالپ فیکشن درآورد و تبدیل به یکی از نمادهای این فیلم شد.
ترس اوما تورمن از رقصیدن با جان تراولتا!
حتماً صحنه رقص وینسنت و میا تو رستوران جک ربیت اسلیمز رو یادتونه. صحنه ای که جان تراولتا با اون پیشینه رقصش تو فیلم هایی مثل تب شنبه شب و گریس، حسابی سنگ تموم گذاشت. اما جالبه بدونید اوما تورمن، بازیگر نقش میا، از رقصیدن با تراولتا کلی می ترسیده! اون به تارانتینو گفته بوده: تو از من می خوای با جان تراولتای لعنتی برقصم؟! تارانتینو هم اینو به تراولتا گفته و اون جواب داده: فقط ساکت باش و بچرخ! و این طوری یکی از نمادین ترین صحنه های رقص تاریخ سینما خلق شد. حتی خود اوما تورمن هم از آهنگ You Never Can Tell چاک بری برای اون صحنه راضی نبوده، ولی تارانتینو اصرار کرده و نتیجه اش عالی شده.
جام رقص: برنده شدن یا کش رفتن؟
بعد از اینکه وینسنت و میا از مسابقه رقص برمی گردن، یه جام بزرگ دستشونه که نشون می ده برنده شدن. اما تو یه صحنه دیگه از فیلم، تو قسمت مربوط به بوچ، از تلویزیون خبر پخش می شه که جام مسابقه رقص جک ربیت اسلیمز دزدیده شده! پس مشخص می شه که وینسنت و میا اون جام رو کش رفتن و در واقع برنده نشدن. یه جزئیات بامزه که تارانتینو تو فیلم گنجونده.
ترفندهای ساده برای صحنه اوردوز میا
صحنه اوردوز میا و نجات دادنش با تزریق آدرنالین به قلبش، خیلی دراماتیکه. اما می دونستید برای اون صحنه ای که میا بیهوش شده و دور دهنش کف جمع شده، از سوپ قارچ سرد برند کمپبل استفاده کردن؟! و اون صحنه تزریق سرنگ به سینه میا، در واقع این طوری فیلمبرداری شده که جان تراولتا سرنگ رو از سینه بیرون می کشه و بعد فیلم رو معکوس پخش کردن تا به نظر برسه داره سرنگ رو فرو می کنه. اگه دقت کنید، یه علامت کوچیک روی سینه میا می بینید که بعد از تزریق محو می شه!
انتخاب بازیگران: قرار بود کی باشه، کی شد؟
باور کردنش سخته، ولی جان تراولتا و ساموئل ال. جکسون اولین انتخاب ها برای نقش وینسنت و جولز نبودن. تارانتینو اولش به مایکل مدسن و تیم راث برای وینسنت، و گری اولدمن برای جولز فکر کرده بود و حتی می خواست شخصیت ها رو دو مرد انگلیسی بنویسه. برای نقش جولز، بازیگرایی مثل لارنس فیشبرن، ادی مورفی و چارلز اس. داتن هم تو لیست بودن، ولی ساموئل ال. جکسون جوری تو تست بازیگری ترکوند که نقش رو گرفت. برای نقش بوچ هم اول مت دیلون در نظر گرفته شده بود و بعدش میکی رورک که این نقش رو رد کرد! در نهایت، بروس ویلیس این نقش رو بازی کرد و به یکی از فراموش نشدنی ترین شخصیت های فیلم تبدیل شد.
نسخه خطی فیلم برای کشورهای عربی!
ساختار غیرخطی پالپ فیکشن برای بعضی ها خیلی پیچیده بود. برای همین، موقع اکران فیلم تو بعضی از کشورهای عربی، نسخه فیلم رو جوری ویرایش کردن که داستان به صورت خطی و پشت سر هم روایت بشه! یعنی تمام اپیزودها رو بر اساس ترتیب زمانی اتفاقات مرتب کردن. یه جورایی فکر کن یه فیلم تارانتینو ببینی، ولی منظم و مرتب!
اسلحه وینسنت: راز پشت اون کلت!
یادتونه بوچ چطور وینسنت رو تو آپارتمانش می کشه؟ وینسنت از حموم میاد بیرون و بوچ با یه اسلحه نیمه خودکار اونو می کشه. خیلی ها فکر می کنن اون اسلحه مال وینسنت بوده و اون گذاشته بوده رو میز، ولی این طوری نیست! اون اسلحه در واقع متعلق به مارسلوس والاس بوده. مارسلوس و وینسنت داشتن از آپارتمان بوچ مراقبت می کردن و مارسلوس رفته بود بیرون قهوه و دونات بگیره. وینسنت هم که از توالت اومد بیرون، دیگه کار از کار گذشته بود و به دست بوچ کشته شد.
این نکات جذاب پشت صحنه نشون می ده که پالپ فیکشن چقدر با وسواس و خلاقیت ساخته شده و هر جزئیاتش، حتی اونایی که به چشم نمیاد، یه داستان پشت خودش داره.
نتیجه گیری: چرا پالپ فیکشن هنوز هم حرف اول رو می زنه؟
حالا که تا اینجا با هم گشت و گذار کردیم و به معرفی فیلم پالپ فیکشن پرداختیم، وقتشه یه جمع بندی کنیم و ببینیم چرا این فیلم، حتی بعد از گذشت سه دهه، هنوزم یه اثر ماندگار و جذابه. پالپ فیکشن فقط یه فیلم نیست، یه تجربه سینماییه که هربار می بینیش، یه چیز جدید ازش کشف می کنی و بیشتر به نبوغ تارانتینو پی می بری.
این فیلم با روایت غیرخطی و ساختارشکنش، یه چالش باحال برای مغزت ایجاد می کنه و تو رو مجبور می کنه فعالانه تو داستان شرکت کنی تا پازل رو کنار هم بذاری. دیالوگ های پر از فکر و بامزه اش، شخصیت های خاص و دوست داشتنیش، و اون ترکیب عجیب خشونت با طنز سیاه، پالپ فیکشن رو از بقیه فیلم ها متمایز می کنه. انگار تارانتینو یه سبک جدید تو فیلم سازی رو اختراع کرده که هیچ کس نمی تونه مثل خودش انجامش بده.
موسیقی متن خفنش که با آهنگ های قدیمی و پاپ، روح فیلم رو کامل می کنه، ارجاعات ریز و درشتش به فرهنگ عامه و سینمای کلاسیک، و اون تم های عمیق رستگاری و تصادف که تو لایه های داستان پنهان شده، همه و همه دست به دست هم می دن تا پالپ فیکشن یه اثر فراتر از زمان خودش باشه. این فیلم نه تنها جایزه های معتبری مثل نخل طلای کن و اسکار رو برد، بلکه راه رو برای یه عالمه فیلمساز مستقل دیگه باز کرد و نشون داد که سینما می تونه جسور و نوآور باشه.
خلاصه، پالپ فیکشن فقط یه فیلم برای تماشا کردن نیست، یه اثر برای تجربه کردنه. اگه تا حالا این شاهکار رو ندیدید، حتماً یه فرصت بهش بدید. و اگه دیدید، یه بار دیگه بهش فکر کنید و جزئیاتش رو دوباره کشف کنید. مطمئن باشید هر بار چیز جدیدی پیدا می کنید که غافلگیرتون می کنه و باعث می شه بیشتر عاشق دنیای عجیب و غریب تارانتینو بشید. این فیلم، واقعاً یه تیکه از تاریخ سینماست که تا ابد تو ذهن ها موندگاره.