اسطوره “عامل داخلی”

[ad_1]

صادقانه بگویم ، مشتری داخلی وجود دارد؟ اصطلاح مشتری داخلی آنقدر زیاد استفاده شد که به یک عبارت مبتذل تبدیل شد ، زیرا معنای اصلی خود را از دست داد. اصطلاح مشتری داخلی در ابتدا در زمینه علوم مدیریت (MS) استفاده می شد. با این حال ، بعداً توسط جوزف گوران ، مشاور مدیریتی که به دلیل ارادت خود به مدیریت کیفیت شرکت بخصوص کارخانه ها معروف است ، منتشر شد.

هدف اولیه استفاده از اصطلاح مشتریان داخلی برای اشاره به “کاربران” بود. این کاربر نشان دهنده افرادی است که از خروجی های بخش یا واحد دیگر استفاده می کنند. بنابراین اصطلاح مشتری داخلی و خارجی متولد شد. مشتری خارجی به مشتریان / مصرف کنندگان خارج از شرکت مراجعه می کند که از محصول / خدمات شرکت استفاده می کنند و مشتری داخلی برای بخش / واحد دیگری به کاربر محصول / خدمات ارجاع می دهد. استفاده صرفاً برای تمایز فنی بود.

با این حال ، این اصطلاح بعداً گسترش یافت تا روشهای مدیریت ، کار تیمی ، ارتباطات بین بخشی و غیره را منعکس کند. این فرمت از روابط فنی بین ادارات و افراد در شرکت (که به عنوان مناطق سخت شناخته می شوند) فراتر رفته است تا مناطق نوری از نگرش ، تجربه ، کار تیمی و غیره را در بر بگیرد. این زمان است که شما با درخواست از کارمندان می خواهید بخش دیگری مانند مشتری خود را ارائه داده و پردازش کنند ، مدیرانی را پیدا کنید که کار گروهی را ارتقاء دهند. آنچه شوکه کننده به نظر می رسد این است که حتی مربیان و مشاوران موعظه می کنند این انجیل را وقتی نمی توانند مانند مشتری با پذیرش یا کارمند حساب خود رفتار کنند.

مسئله این است که ما ابتدا باید واقعاً با خودمان صادق باشیم و به این سؤال پاسخ دهیم: “آیا می توانم به عنوان مشتری ، بخش حسابداری یا تهیه ، IT و پشتیبانی فنی را ببینم و به آن بپردازم؟” این بدان معناست که شما در تلاش هستید بخش دیگری را به بهترین شکل ممکن به دست بیاورید ، تمام مزخرفات آنها را بردارید و با گفتن با لبخند خود را آرام کنید: “خوب … آنها بعد از همه مشتری های من هستند.”

مشکل این کلمه است – مشتری. این کلمه در ذهن ما نشان می دهد که این معاملات تجاری و پول است و سود نقدی مستقیم وجود دارد که از این معامله بیرون می آید. وقتی با بخش دیگری سروکار داریم (حداقل به طور مستقیم با مشتریان واقعی) این موارد مشخص نیست. پس چرا ما در برابر موج شنا می کنیم تا جهنم را از تیم خود بیرون بیاوریم تا به استثناء سایر همکاران به عنوان مشتری ، آنها را بیرون بیاوریم. بیایید با حقیقت روبرو شویم … این اتفاق نخواهد افتاد. بخش دیگر ممکن است مشتری داخلی شما از دیدگاه گوران به علم مدیریت باشد. اما آنها مطمئناً از نظر تعامل ما مشتری نیستند و روزانه کار می کنند. مشتری داخلی یک افسانه است.

جواب شریک است. به جای اینکه به نیروی کار ضربه بزند تا ایده عامل درونی را بپذیرد (که مغز هر بار آن را می شنوی). چرا از اصطلاحی استفاده نمی کنیم که روانشناسی و وجدان ما قبول کند. شریک اصطلاح بسیار قابل قبول تری است.

در فروش و خدمات مشتری ، در مورد بلوغ رابطه فروشنده و خریدار صحبت می کنیم. این فرایند بلوغ از مشتری گرفته تا شریک از مصرف کننده گرفته تا مشتری به مشتری و سپس شریک آغاز می شود. هنگامی که شخصی چیزی را از طریق شخص ثالث یا کارگزار از ما خریداری می کند ، مصرف کننده ما می شود. وقتی آنها آن را از ما خریداری می کنند ، مشتری های ما می شوند. مشتری رابطه ای را نشان می دهد که فروشنده در آن بعنوان مشاور کار می کند. این ممکن است وقتی محصول یا خدمات به راهنمایی یا پیگیری نیاز دارند. چنین نمونه هایی می توانند مانند وکالت ، مراکز سلامتی ، مربی بدن سازی و حتی برخی از نمایندگان املاک و مستغلات باشند. مرحله سوم شریک نامیده می شود. این در شرایطی اتفاق می افتد که خریدار و فروشنده پیوند محکمی را تشکیل داده اند که به اعتماد ، شفافیت ، احترام متقابل و نگرانی برای موفقیت یکدیگر متصل است. ما در مورد یک رابطه قوی و مثمر ثمر برای هر دوی آنها صحبت می کنیم.

وضعیت کارکنان به این صورت است که آنها به طور پیش فرض در یک کشور شریک زندگی قرار دارند. سیستم ها ، فرایندها و فعالیت های روزانه به جای یک ارتباط با مشتری ، حول یک رابطه شریک مانند می چرخند. بنابراین چرا ما می خواهیم بلوغ را حذف کنیم (اگر این اصطلاح باعث شود ما درک کنیم) آن رابطه با رابطه مشتری و تأمین کننده است. در صورت بروز شرایط مشتری ، ممکن است در جلسات قبلی با یکی از مشتریان خود ، آقای گلدوین یا خانم جانسون تماس بگیرید. اما در یک رابطه مشارکت ، می توانید به اسم مناسب آنها به طور مناسب به آنها مراجعه کنید. آیا برای کسی که روزانه به نام آقای گلدوین تماس گرفته است ، عجیب نخواهد بود؟

در حالی که من نمی گویم که شما در مورد مشتری های داخلی با نامهایشان در ارتباط خواهید بود. عجیب رفتار با یک همکار به عنوان “مشتری” فقط مسخره است. بنابراین بهترین گزینه برای ایجاد انگیزه در تیم برای قبول یکدیگر به عنوان شریک زندگی خواهد بود. این کار می تواند با ایجاد اعتماد به نفس در تیم و انجام حس باز بودن در سطح رهبری انجام شود و باعث شود همه افراد در تیم برای سهم خود احساس ویژه ای داشته باشند و نشان دهند چگونه موفقیت شخصی آنها به موفقیت تیم بستگی دارد. اعضای تیم مشتری داخلی نیستند بلکه شرکا هستند. بیایید با خودمان صادق باشیم.

[ad_2]

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا